گفت وگو با «مصطفی زمانی» بازیگر نقش حضرت یوسف (ع)
هما گویا
حدود ساعت هفت بعدازظهر از پنجره آخرین طبقه از ساختمان «اعتماد» بیرون را نگاه می کنم. هوا آنقدر شتابان به سوی بهار می تازد که انگار نه انگار امسال زمستان را فراموش کرده است. منتظر «مصطفی زمانی» هستم، بازیگر نقش حضرت یوسف(ع) در سریالی به همین عنوان؛ مجموعه یی پرمخاطب و پرحاشیه که جمعه شب هایمان را از شبکه اول سیما پر می کند کاری از «فرج الله سلحشور» به سفارش «سیمافیلم». مصطفی زمانی یک راست از سر تمرین پروژه جدیدش به اینجا آمده اما خسته به نظر نمی رسد. نه تمرین، تست گریم و دورخوانی خسته اش کرده است و نه پیمودن چند طبقه و رسیدن به «قله» ساختمان. نمی دانم این از جوانی و سلامت او وام می گیرد یا اینکه رشد کردن در زادگاه سرسبزش «محمودآباد» مازندران هوایی در هوای آلوده شهر ما برایش ذخیره کرده است. یوزارسیف ما جوانی است 26 ساله که با ظاهر واقعی «مصطفی زمانی» جوان تر هم به نظر می رسد. با دیدن سیمای او به این فکر می افتم که یقیناً می شد گریم بهتری روی چهره اش برای این نقش پیاده کرد.
---
-سریال حضرت یوسف (ع) با حاشیه آغاز شد. بد نیست ما هم با این حاشیه ها آغاز کنیم. آن زمان که این مجموعه در باکس پخش شبکه اول قرار گرفت و آنونس و تیزرهای آن پخش شد، اولین واکنش ها نسبت به انتخاب شما برای این کاراکتر اسطوره یی، مذهبی چندان مثبت نبود. عده یی عقیده داشتند گزینه های بهتری هم وجود داشت و عده یی دیگر معتقد بودند باید برای این نقش از یک چهره پذیرفته شده و حرفه یی استفاده می شد. قاعدتاً این واکنش که به نوعی پیشداوری هم بود می توانست برای شما بسیار آزاردهنده باشد. چطور آن شرایط را گذراندید؟
در حقیقت واکنش خاصی نداشتم چرا که از همان ابتدا بعد از انتخاب این گریم روی چهره ام انتظار چنین واکنش هایی را داشتم. در حقیقت گریمی که در کار با آن بازی می کردم، همان گریمی بود که اولین بار روی چهره من تست شد. وقتی فهمیدم قرار است با این چهره نقشم را بازی کنم با خود فکر کردم باید بتوانم نقشم را باور کنم و همه هم و غم من این بود که چطور می توانم به این گریم و به این ظاهر چیزی اضافه کنم تا قابل قبول تر باشد. اینکه همه منتظر دیدن چهره یوسف بودند و کنجکاو که چه کسی قرار است نقش او را بازی کند کاملاً طبیعی بود. در حقیقت هر گزینه یی با آن چیزی که مردم از چهره یوسف انتظار داشتند تناقض داشت. حتی اگر زیباترین آدم هم برای این نقش انتخاب می شد باز هم نمی توانست همه را قانع کند چرا که زیبایی یک امر کاملاً نسبی و سلیقه یی است و هر کس از یوسف تصویری در ذهن دارد. به یاد جمله یی از آقای «محمود پاک نیت» می افتم که به نظر من بسیار صحیح است. او می گفت؛ «یوسف فقط یکی بود، همان یک نفر و هیچ کس نمی تواند شبیه او باشد.» به همین دلیل واکنش ها برای من خیلی دور از تصور نبود اما می دانستم داستان یوسف و شخصیت اوست که می تواند مخاطب را جذب کند و باید مورد قضاوت قرار بگیرد. خیلی ها عقیده داشتند مثلاً پسرشان، خواهرزاده شان یا... برای این نقش مناسب تر بودند اما واقعیت این است که ملاک انتخاب برای این نقش صرفاً زیبایی نبود. جنس صدا، کلام، نوع سخن گفتن، حتی حسی را که قرار است داشته باشد هم در نظر گرفته بودند و با این پارامترها مرا انتخاب کردند. این را هم اضافه کنم نقش یک پیامبر از قبل نوشته شده، این شخصیت را مردم می شناسند و انتخاب یک بازیگر برای این نقش بسیار سخت است و کسانی که بازیگر را انتخاب می کنند فقط می توانند بگویند او از عهده این نقش برمی آید یا نه اما نمی توانند دخل و تصرفی در آن نقش داشته باشند چرا که این تعهد بزرگی است؛ تعهدی که باید بسیار آگاهانه مواظب باشیم به شخصیت مقدس آن لطمه نزنیم. حضرت یوسف(ع) پیامبر محبوبی است. او همیشه مثل یک استعاره است. یوسف ذات شخصی خود ماست پس برای پرداختن به او باید خیلی زحمت کشید. تمرکز من روی آن بود که هر کس می تواند خود را در او ببیند. به یاد دارم وقتی می خواستم اولین پلان از یوسف را ببینم همه دقت و نگرانی من این بود که آیا آن چیزی که باید، درآمده یا نه. چرا که عقیده دارم همه آدم ها در خلوت خودشان خوب قضاوت می کنند و اگر من راست بگویم و با خودم صادق باشم دیگران مرا باور می کنند. وقتی متوجه شدم دروغ نگفتم، دلگرم شدم که حتماً مخاطب باورم خواهد کرد. من بازیگری بودم که برای اولین بار جلوی دوربین می رفتم و بیشتر از اینکه برایم مهم باشد که قیافه مرا خواهند پسندید یا خیر، به این فکر می کردم که آیا مخاطب من آن دیالوگی را که از دهانم بیرون می آید خواهد پذیرفت یا نه. البته منظورم این نیست که کاملاً از بازی خودم راضی هستم، خیلی وقت ها هم کارم را نمی پسندم که بیشتر به دلیل طولانی بودن بعضی از سکانس هاست و این موردی است که حتی در پروژه های هالیوودی هم پیش می آید. گاهی خودم قضاوت می کنم که در این سکانس بازیگوشی کرد ه ام یا انرژی کافی را نگذاشته ام. بازی در نقش یک پیامبر آن هم در یک پروژه تلویزیونی کار دشواری است. هر حرکت اضافی یا اشتباهی می تواند به حساب آن شخصیت گذاشته شود و این خطای جبران ناپذیری است و من این تعهد را به شدت حس می کردم. من از بازی ام در نقش یوسف پیامبر از آن جهت راضی هستم که صداقت را در آن می بینم.
-یک بازیگر حرفه یی که چندین تجربه بازی دارد کم کم در موقع گرفتن سکانس ها یا نهایت دیدن راش های کار می تواند تا درصد بالایی در مورد ضعف و قوت کارش قضاوت کند به بیان بهتر کار را مونتاژنشده می بیند. اما در مورد شما که تجربه اول تان است، یقیناً دیدن آن روی صفحه تلویزیون جذابیت خاصی دارد؛ جذابیتی نزدیک به نگاه بیننده و کنجکاوی به همان اندازه.
من فکر می کنم جزء معدود آدم هایی هستم که پلان به پلان فیلم را می بینم و حتی قسمت هایی بوده که بارها و بارها دیده ام و برایم تازگی دارد و یک قسمت هایی از مجموعه را خیلی دوست دارم و جاهایی هم هست که به نظرم خیلی معمولی می آید. حالا اگر اجازه بدهید برای تنوع هم که شده من از شما چند سوال دارم.
-حتماً، بفرمایید.
سوال من این است که روزنامه یی که نامش اعتماد است و داعیه نقد دارد و عقیده دارد منش آن قضاوت صحیح است و مردم نقدهایش را می خوانند و به نقدهایش اعتماد دارند چطور بعد از پخش سه قسمت از این مجموعه در موردش اظهارنظر می کند آن هم برای یک مجموعه 45 قسمتی که هر قسمت آن هم حداقل 50 دقیقه است. آیا وقتی یک مدیرعاملی برای یک پروژه شخصی را به مدت پنج سال انتخاب می کند و به او سمت می دهد می تواند پس از یک ماه در مورد کارش قضاوت کند، جلسه تشکیل دهد و عزلش کند؟ مگر اینکه فاجعه یی رخ داده باشد که مسلماً در سه قسمت اول یوسف پیامبر اتفاق خاصی که مستحق نقدهای روزنامه اعتماد باشد نبود (البته این مورد فقط مربوط به اعتماد نمی شود چون شما رودرروی من قرار دارید از اعتماد کد می آورم) گرچه حالا مشکلی نیست و خوشحالم نظرها تغییر کرده اما قضاوت با شما که آیا این از کمر تبر زدن بود یا خیر.
-در مورد این مثالی که زدید یک مدیرعاملی را که برای پنج سال انتخاب شده باشد بدون هیچ اتفاق خاصی می شود بعد از یک هفته هم عزل کرد که توضیح بیشتر در مورد آن به صفحه تلویزیون ارتباط چندانی ندارد اما اینکه بعد از پخش سه قسمت از سریال در مورد آن نباید قضاوت می شد باید بگویم این مطالب از طرف افراد صاحب نظر به روزنامه ارسال می شد و اعتماد هم بدون هیچ نظر شخصی و فقط به دلیل همان باوری که به آن اشاره دارید این نقدها و یادداشت ها را کار می کرد و هیچ کدام از این نقدها مربوط به نویسندگان روزنامه نبوده است ضمن اینکه با نظر شما که برای قضاوت کمی زود بود، موافقم.
شما در نظر بگیرید یکسری کارهای تلویزیونی است که در سینما جواب نمی دهد و برعکس یکسری کارها هم اگر در سینما باشد بازده بهتری دارد. اما این کار برای مردم ساخته شده است و قضاوت زودهنگام در مورد آن کم لطفی بود ضمن اینکه وقتی یک مطلب در یک روزنامه به خصوص چاپ می شود، در حقیقت نام آن روزنامه را یدک می کشد نه نام نویسنده. کسی نمی گوید فلانی، فلان نقد را کرده است بلکه می گوید این نقد در روزنامه اعتماد نوشته شده است و به این طریق در ذهن ها می نشیند و من فکر می کنم مطالب سلیقه یی و گاه جانبدارانه انتخاب شده است.
-فکر نمی کنم این طور باشد. به قول خود شما یکی از سختی های پرداختن به شخصیت های مذهبی و ملی همین است که داستان از پیش تعریف شده است و همین به منتقدان و صاحب نظران به خصوص مذهبی اجازه می دهد ما طی تعداد پخش سه قسمت از یک سریال 45 قسمتی در مورد آن قضاوت کنند. مورد دیگر اینکه در پروژه های «الف» که بودجه های میلیاردی به آن تعلق می گیرد حساسیت ها از هر حیث بالا می رود. اینکه فکر کنیم سلیقه های شخصی و انگیزه های فردی هم در نگاه به آن وجود دارد کاملاً طبیعی است چرا که برنامه سازی که بودجه تامین دکور فضای یک لوکیشن 4+6 را ندارد یا برنامه اش به دلیل کمبود مالی قطع می شود یا فیلمش نیمه کاره می ماند یا سریال سازی که جا برای استراحت عواملش در زمان تولید کارش ندارد و گاه مجبور می شود برای پرداخت اقساط عواملش به هر دری بزند روی یک پروژه عظیم حساس است و این حساسیت در مورد تمام سریال های ویژه الف بوده و هست. حالا بعضی از این سریال ها و پروژه ها می توانند نظرها را تغییر دهند و بعضی نمی توانند. عامل دیگری که موجب قضاوت ها پیرامون این سریال در همان ابتدای کار شد اینکه آقای سلحشور آن دقت و حساسیت را که در داستان و فضاسازی قسمت های داستان مصر زندگی حضرت یوسف در مصر به خرج دادند در کنعان و شخصیت های آن و تعلیق قصه نداشتند و این شامل دکور، لباس، گریم و حتی انتخاب بازیگران نیز می شد. در یک سریال تلویزیونی به این وسعت که سال ها خبر از ساخت آن بود و همه منتظرش بودند، شروع داستان بسیار مهم است و باید با قدرت آغاز شود و بیشترین وسواس معطوف به شروع و پایان کار باشد.
شما در نظر بگیرید آقای محمود پاک نیت یکی از بهترین هنرمندان ما هستند و به اندازه یی توانا که بازی های قبلی ایشان خیلی پررنگ در ذهن ما نقش بسته است. او را با «شب دهم»، «پس از باران»، «خانه یی در تاریکی» و... یعنی نقش هایی مرموز، خطرناک و منفی به یاد داریم که سخت ترین نقش ها هم بوده است. نهایت اینکه ذهن ما به سال های دورتر و شخصیت خاکستری او در سریال پدرسالار و روزی روزگاری هم برسد، اما به سختی نقش های مثبت او را به یاد می آوریم. حال با توجه به دقت و وسواسی که برای انتخاب بازیگر نقش یوسف شده بود و به قول خودشان هزاران نفر را تست کردند، آیا آقای پاک نیت گزینه مناسبی برای یعقوب نبی بود یا بازیگر نقش بنیامین که حتماً می دانید نبوت از نسل بنیامین نبی ادامه دارد، آیا شخصیت شفافی از او می بینیم. یعقوب پیامبر خیلی به سادگی در کنعان گم شد و تاریخ و کتب مقدس را در رابطه با او خیلی زود کنار گذاشتیم به طوری که الان آنقدر که ما آخناتون را می شناسیم، از بنیان این قصه یعنی کنعان به دوریم. شما این تصور را نکنید که نظرها برگشته، بلکه این سریال به قسمت های قابل توجه و خوب خودش یعنی سکانس های بسیار خوب مصر رسیده و بازی های قابل توجهی که هر منتقدی را راضی می کند. یک تیم تصمیم می گیرد تا بازیگری را برای یک نقش انتخاب کند یا اینکه برای نقش دیگری در نظر بگیرد. حال این انتخاب می تواند درست باشد یا خیر و می شود آن را پذیرفت یا امتناع کرد. حتی به قول شما می شود قسمت هایی از سریال را با قسمت های دیگری از آن مقایسه کرد. اما به نظر شما این نقد منصفانه است که بعد از سه قسمت بنویسیم؛ «از همین حالا معلوم است که چه سریال ضعیفی است» یا اینکه «چرا میلیاردها خرج آن شده است». وقتی منتقد می نویسد و از کلمه «میلیارد» استفاده می کند اولاً باید بنویسد این یک دوربین 35 است یا ویدئو. هم آن منتقدانی که می نویسند و هم آن کسانی که اهل فن هستند فرق این دو را می دانند، اما آیا مخاطبی که فیلم را می بیند هم این اطلاعات را دارد. آیا مخاطب این تخصص را دارد که یک لوکیشن که باید کامل ساخته شود، توجه کنید ساخته شود نه بازسازی شود، چه هزینه یی می برد؟ یا یک سریال 45 قسمتی چقدر نگاتیو لازم دارد؟ وقتی یک کار ویدئویی است می شود صد برداشت گرفت و در دو ساعت یک حلقه دو هزار تومانی حرام کرد. اما 120 هزار تومان نگاتیو برای چهار دقیقه فیلم 35 میلی متری است. در یک کار ویدئویی، نور به صورت دیجیتال تنظیم می شود و بازیگر حس خاصی ندارد. استرس هم ندارد، نگران نگاتیو هم نیست وقتی یک منتقد این تفاوت ها را می داند اما لحاظ نمی کند و به مخاطب القا می کند برای این مجموعه میلیاردها هزینه شده، منصفانه نیست. البته در آخر این قسمت از حرف هایم این را هم اضافه کنم که حالا دیگر نقد ها عادلانه شده و من از خواندن شان لذت می برم و چیز یاد می گیرم چرا که واقعی است و این نشان می دهد منتقد وادار شده کار را دنبال کند و دنبال نقد درست باشد.
- برگردیم به خود شما. چه خبر از شهرت؟
باور کنید الان حدود دو ماه است که سعی می کنم عکس هایم را از روی کیوسک ها جمع کنم چرا که واقعاً نمی خواهم وارد این نوع فضا شوم. این نوع فضا دنیایی که من برای آینده ام می خواهم نیست. از هر 10 عکسی که از من روی جلد بعضی از نشریات چاپ شده هشت تا از آنها مونتاژ است. لباسی را که هرگز نمی پوشم روی تن من مونتاژ می کنند و من بسیار آزار می بینم چرا که نمی خواهم این عکس ها معرف شخصیت من باشد. جالب اینکه وقتی سعی می کنم جلوی این اتفاق ها را بگیرم، همین حرکت من تبدیل به حاشیه می شود. ای کاش بتوانم از همین جا خواهش کنم به شخصیت افراد احترام بگذاریم. مونتاژ عکس یک نفر، به سخره گرفتن خصوصیات شخصی اوست یا نوشتن در رابطه با زندگی خصوصی یک بازیگر که تازه پایش را به این وادی گذاشته چه واقعیت داشته باشد، چه نداشته باشد، تجاوز به حریم خصوصی اوست و اگر این اتفاق ها نشانه شهرت است یا شهرت می آورد، من نه می پسندم و نه می گذارم به این نوع شهرت برسم.
- یکی از نکات مثبت بازی شما این است که به رغم اینکه این سکانس ها رج زده شده و با توجه به طولانی بودن زمان تولید و فاصله سکانس ها و تایم زیاد مجموعه، تفاوت محسوسی در نوع بازی شما دیده نمی شود مگر اینکه به عمد و به دلیل بالا رفتن سن و تجربه کاراکتر حضرت یوسف باشد و این در مورد بازیگری که اولین تجربه را دارد بسیار قابل تامل است.
این درست مثل مواد اولیه یی است که شما برای ساختن یک شیء به کار می برید. شما اگر آن را با وسواس انتخاب کنید، تراش زدن آن خیلی زحمت ندارد. من در شخصیت، نقشم را باور کرده بودم و به همین دلیل خیلی در بازی دچار دگرگونی در نوع ارائه آن نمی شدم.
-شما در تماس تلفنی که با هم داشتیم، گفتید «از قسمت سی و پنجم به بعد را خیلی دوست دارید»، دلیلش چیست.
از قسمت سی و پنجم به بعد داستان پرپیچ و خم زندگی حضرت یوسف به اوج می رسد و جمع می شود. مثلاً در قسمت سی و ششم که پخش شد و من در یک جمع خانوادگی نگاه می کردم هم کار را می دیدم و هم نیم نگاهی به عکس العمل بقیه داشتم، واقعاً نمی شد یک لحظه از بازی «خانم ریاحی» گذشت و چشم برداشت. اگر شما سر صحنه بودید، می دیدید چطور ما در این سکانس آخر بی اختیار برای ایشان دست می زدیم چرا که بازی نمی کردند، زندگی می کردند و این یعنی اوج بازیگری و من می دیدم چطور خیلی از آدم هایی که به راحتی اشک به چشم نمی آورند، گریه می کردند. خود من یکی از ویژگی هایی را که در زندگی حضرت یوسف دوست دارم این است که هر لحظه از آن را می توانیم به گوشه یی از زندگی خود متصل کنیم. زندگی یوسف برای کسانی که از پدر و سرزمین شان دور مانده اند، باورپذیر است، برای آنها که عشقی تعریف نشده داشته اند، برای کسانی که در کودکی مادرشان را از دست داده اند و برای کسانی که مورد حسد برادرشان قرار گرفته اند. هر گوشه یی از این داستان، تلنگری به زندگی خود ماست؛ چیزی که روح تو را غربال می کند و از قسمت سی و پنجم به بعد این درام به اوج می رسد. مثلاً همه کنجکاوند بدانند داستان یوسف و زلیخا چه می شود. این دو قرار است به یک تفاهم برسند. حالا دیگر این دو یک خدا را می پرستند و قرار است از صلح بگویند و از انسانیت و یک نقطه مشترک. و باید دید یوسف چطور این عشقی را که از خود دور می کرد، خواهد پذیرفت. حالا این یوسف می خواهد صحبت از عشق بکند. عشق به معنای آرامش داشتن، زمانی که در کنار او هستی. اینجا است که معنی یک چشم خون و یک چشم اشک حس می شود حتی عشق یوسف به برادرانی که یک روز او را به چاه انداخته بودند. مثلاً یک سکانس که من خیلی آن را دوست دارم نامه یی است که یعقوب به یوسف می نویسد و من هر کاری کردم که در این سکانس گریه نکنم، نتوانستم چرا که با این یوسف زندگی کرده بودم و احساسش را درک می کردم. نامه با این جمله شروع می شد؛ «از یعقوب نبی به عزیز مصر» و هر بار این جمله اشک مرا درمی آورد. او خطاب به عزیز مصر نوشت، اما این عزیز مصر پسر گمشده اوست.
-آیا طی ساخت درخصوص فیلمنامه تغییراتی هم صورت گرفت؟
فکر نمی کنم. در این گونه مجموعه های بزرگ و پرهزینه معمولاً اول کار نوشته می شود و توافق ها روی آن صورت می گیرد و بعد تولید را شروع می کنند.
-این مساله یی که می خواهم عنوان کنم تقریباً تمام حرفه ها را دربر می گیرد، اما در بازیگری خیلی بیشتر به چشم می آید. اینکه وقتی کسی به عنوان تازه وارد قدم به این عرصه می گذارد، به خصوص اگر قرار باشد در راس این هرم قرار بگیرد، معمولاً با یکسری پس زدن ها از جانب بقیه عوامل مواجه می شود. تعارف است اگر بخواهیم بگوییم همه با آغوش باز از یک چهره جدید استقبال می کنند. در مورد شما چطور بود؟
من هم این مشکل را داشتم و هنوز هم دارم و فکر می کنم طبیعی باشد و اصلاً هم ناراحت نمی شوم. دوستانی که به من نزدیک هستند بهتر می توانند در مورد من قضاوت کنند. من جای خودم را می شناسم و به باورهای دیگران هم احترام می گذارم. عقیده دارم باید در فضایی که می شود قضاوت اخلاقی کرد، آدم ها را دید.
-بیشتر منظور من عوامل پروژه حضرت یوسف است. آیا به عنوان شخصی که تازه وارد این حرفه شده اید، دوستان پذیرای شما بودند؟
این بخشی از فرهنگ ما است که باید آن را بپذیریم، به قول شما منحصر به حرفه خاصی هم نمی شود. حتی اگر بخواهید یک سوپرمارکت بزنید یقیناً واکنش هایی از نزدیک ترین سوپر به خود خواهید داشت. من در جای دیگری هم گفتم دوست دارم نیمه پر لیوان را ببینم چون نیمه خالی لیوان برای همه هست. اگر در مورد بازی و حضور من موضعی گرفته نمی شد، نشان می داد کار من قابل تامل و موضع گیری نیست. برای من مهم این بود که این موضع گیری ها بجا و واقعی باشد. گاه صحبت هایی به گوش من می رسید اما نکته مثبت اینجاست که حالا همه این عزیزان دوستان خوب من هستند. وقتی منصفانه فکر می کنم، می بینم گاهی من هم نسبت به آنها موضع می گرفتم. همه ما آدمیزادیم و این هم یکی از خصلت های بشر است.
-و همکاران تان خارج از این پروژه.
می دانید، گاهی یک سوءتفاهم هایی پیش می آید. مثلاً بعد از این پروژه به من فیلمنامه یی پیشنهاد می شد که احساس می کردم این داستان و این شخصیت را دوست ندارم یا به بازی من نمی خورد و قبول نمی کردم. بعد می شنیدم که می گویند؛ «این فکر کرده کی هست؟ دو روزه آمده و حالا صاحب سبک و نظر هم شده،» اما این درست نیست. انتخاب حق من است. من یک قدم برداشتم و این قدم گرچه قدم اول است اما گام بلندی بوده و حالا دلم می خواهد گام دوم را بلندتر بردارم. در رابطه با همین فیلمنامه که اشاره کردم با یکی از دوستان سینمایی مشورت کردم و او گفت؛ «مبادا بگویی فیلمنامه را دوست نداشتم چرا که به آنها برمی خورد. بهانه بیاور. مثلاً بگو در سفر هستم.» اما من دروغ گفتن را دوست ندارم. چوبی را که انسان از صداقت بخورد به دروغ ترجیح می دهم.
-تا به حال به جوانی در عالم هنر غبطه خوردید؟
باور کنید آن چیزی که من به دنبالش هستم مطلوب و جایگاه خود من است و به جایگاه کس دیگری غبطه نمی خورم. مثالی می زنم، فرض کنید یک نفر یک پنت هاوس داشته باشد و از بودن در آن لذت ببرد و با آن فخر بفروشد اما شاید عشق من یک کلبه در یک جای سبز و آرام باشد.
-صحبت شما مرا یاد یک داستان خارجی و قدیمی می اندازد که روزی یک پدر ثروتمند از پسرش پرسید چه می خواهد و پسر گفت؛ یک توپ تخم مرغی و پدر برایش یک ماشین اسباب بازی خرید. بعدها دوباره پرسید چه می خواهی، پسر دوباره گفت؛ توپ تخم مرغی و پدر برایش یک دوچرخه خرید. هدیه ها هر روز بهتر و بهتر می شد اما پسر خوشحال نبود. او فقط یک توپ تخم مرغی می خواست.
بله، کاملاً همین است.
-جوان هایی که در بازیگری به شهرت می رسند، به خصوص آنهایی که به قول شما گام بلندی برمی دارند احتمالاً با دو احساس متفاوت دست به گریبان می شوند؛ عده یی به یک پوچی می رسند که واقعاً قله این بود؟ آن آرزویی که داشتم، اینجا هم که خبری نیست و عده یی دیگر با ولعی خاص به هیچ چیز قانع نمی شوند و شتابزده ادامه می دهند. شما جزء کدام دسته اید؟
من ذاتاً جاه طلبی را دوست دارم. جاه طلبی به معنای اینکه انرژی داشته باشید که جاهای خالی را پر کنید اما نه جای دیگران را. من تحت هر شرایطی اخلاقی هستم و خط قرمز زندگی من «اخلاقیات» است. منظورم شخصیت و اخلاق شخصیتی است وگرنه خیلی هم اهل شوخی و مزاح هستم. در مورد قله یی که گفتید، حقیقت دارد. خود من وقتی به این قله رسیدم دیدم تپه یی بیشتر نیست و حالا به دنبال قله می گردم.
-حضرت یوسف برای شما یک قله بود که شناخته شوید، اما حالا روی لبه تیغ هستید و همه چیز برمی گردد به بازی بعدی شما و همچنین انتخاب صحیح یا غلط و نحوه برخورد شما با این حرفه در آینده. دقیقاً لب مرز ایستاده اید که با یک تلنگر می توانید به این طرف یا آن طرف خط پرتاب شوید. آیا وسواس لازم را برای کار بعدی و انتخاب درست دارید، با توجه به اینکه می دانم هم اکنون مشغول مراحل پیش تولید یک فیلم سینمایی هستید.
این را باید باور کنیم که موقعیتی مثل شخصیت حضرت یوسف برای یک بازیگر دو بار تکرار نمی شود؛ یک شخصیت منحصر به فرد، محبوب و باور شده. من خیلی صبر کردم تا چیزی که احساس می کنم صلاح من است را انتخاب کنم. اما این را هم باید می دانستم اگر بخواهم منتظر نقشی در حد و اندازه یوسف بمانم، می بازم و از سوی دیگر اگر می خواستم یک کار پیش پاافتاده یی را بپذیرم هم نابود می شدم. فکر کردم با یک کار خوب شروع کنم. کارگردان های خوب، تهیه کنندگان خوب و فیلمنامه های خوب خیلی سخت بازیگر را انتخاب می کنند. اما من فکر می کنم این انتخابی که کرده ام، درست ترین گزینه بوده است. در سنین من بازیگران خوب زیادی هستند. بنابراین فقط سعی می کنم خوب باشم و خودم را ثابت کنم و نمی توانم توقع این را داشته باشم که بزرگ ترین کارگردان ایران به من و بازی من اعتماد کند. به هر حال اگر من بخواهم به انتظار آنها بمانم، فرصت های خوب را از دست می دهم.
-در مورد پروژه یی که مشغول آن هستید، بگویید.
اسم این پروژه «آل» است به کارگردانی «بهرام بهرامیان» و تهیه کنندگی «علی معلم».
- فکر می کنم انتخاب خوبی باشد، به خصوص که آقای معلم در زمینه ارائه فیلم هایش بسیار کوشا و تواناست و آقای بهرامیان هم سابقه خوبی دارند.
علاوه بر اینکه به نظرم کار خیلی خوبی است، مساله تجاری یک پروژه هم برای من خیلی مهم است و خیلی دوست دارم علاوه بر اینکه کار خوب باشد، گیشه خوبی هم داشته باشد و مهم تر اینکه گیشه را نگه دارد و فکر می کنم این اتفاق بیفتد.
-اسم داستان کمی مرموز است. این «آل» در ژانر تریلر است؟
تا حدودی بله. اصولاً یک داستان مرموزی است.
- چه چیز این پروژه برای شما جالب تر است؟
من بعد از اینکه در یک جلسه کارگردان این کار، بهرام بهرامیان را دیدم حس کردم که می شود در کنار او به جنگ رفت و کارکردن با او به هر ریسکی می ارزد.
-کم کم به انتهای گفت وگویمان می رسیم، بد نیست برای اینکه دوباره به حضرت یوسف برگردیم و صحبت متنوع تری داشته باشیم از شما بپرسم چقدر خوب اسب سواری می کنید، آیا اصولاً با این ورزش آشنا هستید. سوار و پیاده شدن شما خیلی کابویی و هالیوودی است؟
(می خندد) اتفاقاً من به شدت از اسب می ترسم و در این مجموعه با اسب آشنا شدم آن هم نه با اسب های مخصوص سوارکاری، که می دانید این نوع اسب ها بسیار گران هستند و معمولاً صاحبان شان هم آنها را به راحتی در اختیار کسی نمی گذارند. این اسب هایی که در سریال می دیدید در حقیقت اسب های گله بودند و فکر می کنم اولین باری بود که سواری می دادند و من اولین راکب آنها بودم. چندین بار هم زمین خوردم. در حقیقت من و اسب ها با هم سواری را یاد گرفتیم. من روزهای پرمشغله یی داشتم؛ سواری می کردم، سر صحنه بودم، سالن بدنسازی می رفتم و به عنوان یک فرد مجرد، نصف شب که به خانه می رسیدم باید به امور آن هم می پرداختم، حتی پخت و پز هم می کردم.
- چه چیزی در دل تان مانده و دوست دارید بگویید تا با آن خداحافظی کنیم، معمولاً اولین چیزی که به ذهن می رسد صادقانه ترین چیز است.
اولین چیزی که به ذهنم می رسد و دوست دارم بگویم این است که گاهی جایی می روم و خودم را کنار می کشم و گوشه یی می نشینم. این به دلیل آن است که خودم را کوچک تر از بقیه می بینم نه اینکه حس کنم من کاری کرده ام که شما نکرده اید، یا چیزی می دانم که شما نمی دانید و آرزوی من اینکه هیچ چیز موجب نشود تا صداقتم را از دست بدهم و از خودم و باورهایم دور شوم.
منبع: روزنامه اعتماد